کد مطلب:328158 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:357

سوره اعراف، آیات 179 - 175
و اتل علیهم نبا الذی اتیناه ایاتنا فانسلخ منها فاتبعه الشیطان فكان من الغاوین (175)

و لو شئنا لرفعناه بها و لكنه اخلد الی الارض و اتبع هواه فمثله كمثل الكلب ان تحمل علیه یلهث او تتركه یلهث ذلك مثل القوم الذین كذبوا بایاتنا فاقصص القصص لعلهم یتفكرون (176)

ساء مثلا القوم الذین كذبوا بایاتنا و انفسهم كانوا یظلمون (177)

من یهد اللّه فهو المهتدی و من یضلل فاولئك هم الخاسرون (178)

و لقد ذرانا لجهنم كثیرا من الجن و الانس لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم اذان لا یسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون (179).





ترجمه آیات

حكایت كسی را كه آیه های خویش به او تعلیم دادیم و از آن بدر شد و شیطان بدنبال او افتاد و از گمراهان شد برای آنها بخوان (175)

اگر می خواستیم وی را بوسیله آن آیه ها بلندش می كردیم ولی به زمین گرایید (پستی طلبید و به دنیا میل كرد) و هوس خویش را پیروی كرد، حكایت وی حكایت سگ است كه اگر بر او هجوم بری پارس می كند و اگر او را واگذاری پارس می كند. این حكایت قومی است كه آیه های ما را تكذیب كرده اند پس این خبر را بخوان شاید آنها اندیشه كنند (176) چه بد است صفت قومی كه آیه های ما را دروغ شمرده و با خویش ستم می كرده اند (177)

هر كه را خدا هدایت كند هدایت یافته اوست و هر كه را كه گمراه كند آنان خودشان زیانكارانند (178)

بسیاری از جن و انس را برای جهنم آفریده ایمدل ها دارند كه با آن فهم نمی كنند چشم ها دارند كه با آن نمی بینند گوش ها دارند كهبا آن نمی شنوند ایشان چون چار پایانند بلكه آنان گمراه ترند ایشان همانانند غفلتزدگان (179)

بیان آیات

بیان آیات مربوط به بلعم باعوراء و اشاره به اینكه تا مشیت خدا كمك نكند، اسباب ووسائل معمولی برای تحصیل

این آیات داستان دیگری از داستانهای بنی اسرائیل را شرح می دهد، و آن داستان (بلعم بن باعورا) است ، خدای تعالی پیغمبر خود رسول اكرم (صلوات اللّه علیه ) را دستور می دهد كه داستان مزبور را برای مردم بخواند تا بدانند صرف در دست داشتن اسباب ظاهری و وسایل معمولی برای رستگار شدن انسان و مسلم شدن سعادتش كافی نیست ، بلكه مشیت خدا هم باید كمك كند، و خداوند، سعادت و رستگاری را برای كسی كه به زمین چسبیده (سر در آخور تمتعات مادی فرو كرده ) و یكسره پیرو هوا و هوس ‍ گشته و حاضر نیست به چیز دیگری توجه كند، نخواسته است ، زیرا چنین كسی راه به دوزخ می برد. آنگاه نشانه چنین اشخاص را هم برایشان بیان كرده و می فرماید: علامت اینگونه اشخاص این است كه دلها و چشمها و گوشهایشان را در آنجا كه به نفع ایشان است بكار نمی گیرند، و علامتی كه جامع همه علامتها است این است كه مردمی غافلند.





و اتل علیهم نبا الذی آتیناه آیاتنا فانسلخ منها...





بطوری كه از سیاق كلام بر می آید معنای آوردن آیات ، تلبس به پاره ای از آیات انفسی و كرامات خاصه باطنی است ، به آن مقداری كه راه معرفت خدا برای انسان روشن گردد، و با داشتن آن آیات و آن كرامات ، دیگر درباره حق شك و ریبی برایش باقی نماند.

و معنای (انسلاخ ) بیرون شدن و یا كندن هر چیزی است از پوست و جلدش ، و این تعبیر كنایه استعاری از این است كه آیات چنان در بلعم باعورا رسوخ داشت و وی آنچنان ملازم آیات بود كه با پوست بدن او ملازم بود، و بخاطر حبث درونی كه داشت از جلد خود بیرون آمد.

و (اتباع ) مانند (اتباع ) و (تبع ) پیروی كردن و بدنبال جای پای كسی رفتن است ، و كلمات : (تبع ) و (اتبع ) و (اتبع ) هر سه به یك معنا است . و (غی ) و (غوایه ) ضلالت را گویند، و گویا بیرون شدن از راه بخاطر نتوانستن حفظ مقصد باشد، پس ‍ فرق میان (غوایت ) و (ضلالت ) این است كه اولی دلالت بر فراموش كردن مقصد و غرض هم می كند،

پس كسی كه در بین راه درباره مقصد خود متحیر می شود (غوی ) است و كسی كه با حفظ مقصد از راه منحرف می شود (ضال ) است ، و تعبیر اولی نسبت به خبری كه در آیه است مناسب تر است ، برای اینكه بلعم بعد از انسلاخ از آیات خدا و بعد از اینكه شیطان كنترل او را در دست گرفت راه رشد را گم كرد و متحیر شد، و نتوانست خود را از ورطه هلاكت رهایی دهد، و چه بسا هر دو كلمه یعنی غوایت و ضلالت در یك معنا استعمال شود، و آن خروج از طریق منتهی به مقصد است .

مفسرین در تعیین صاحب این داستان اقوال مختلفی دارند و - ان شاء الله - همه آنها و یا بعضی از آنها در بحث روایتی آینده نقل می شود، و آیه شریفه هم بطوری كه ملاحظه می فرمایید اسم او را مبهم گذاشته و تنها به ذكر اجمالی از داستان او اكتفاء كرده است ، ولیكن در عین حال ظهور در این دارد كه این داستان از وقایعی است كه واقع شده ، نه اینكه صرف مثال بوده باشد.

و معنای آیه چنین است : (و اتل علیهم ) بخوان بر ایشان ، یعنی بر بنی اسرائیل و یا همه مردم ، خبر از امر مهمی را و آن (نبا) داستان مردی است كه (الذی آتیناه آیاتنا) ما آیات خود را برایش آوردیم ، یعنی در باطنش از علائم و آثار بزرگ الهی پرده برداشتیم ، و بهمین جهت حقیقت امر برایش روشن شد (فانسلخ منها) پس بعد از ملازمت راه حق آن را ترك گفت . (فاتبعه الشیطان فكان من الغاوین ) شیطان هم دنبالش را گرفت و او نتوانست خود را از هلاكت نجات دهد.





و لو شئنا لرفعناه بها و لكنه اخلد الی الارض و اتبع هواه ...





(اخلاد) به معنای ملازمت دائمی است ، و اخلاد بسوی ارض ، چسبیدن به زمین است ، و این تعبیر كنایه است از میل به تمتع از لذات دنیوی و ملازمت آن .

كلمه (لهث ) وقتی در سگ استعمال می شود به معنای بیرون آوردن و حركت دادن زبان از عطش است .

مشیت الهی بر هدایت نكردن مردم ظالم و دلبستگان به زندگی خاكی قرار گرفته است

پس اینكه فرمود: (و لو شئنا لرفعناه بها) معنایش این می شود كه اگر ما می خواستیم او را بوسیله همین آیات به درگاه خود نزدیك می كردیم (آری در نزدیكی به خدا ارتفاع از حضیض و پستی این دنیا است همچنانكه دنیا بخاطر اینكه انسان را از خدا و آیات او منصرف و غافل ساخته و به خود مشغول می سازد اسفل سافلین است ) و بلند شدن و تكامل انسان بوسیله آیات مذكور كه خود اسباب ظاهری الهی است باعث هدایت آدمی است ، و لیكن سعادت را برای آدمی حتمی نمی سازد زیرا تمامیت تاءثیرش منوط به مشیت خدا است و خداوند سبحان مشیتش تعلق نگرفته به اینكه سعادت را برای كسی كه از او اعراض كرده و به غیر او كه همان زندگی مادی زمینی است ، اقبال نموده حتمی سازد.

آری ، زندگی زمینی آدمی را از خدا و از بهشت كه خانه كرامت او است باز می دارد، و اعراض از خدا و تكذیب آیات او ظلم است ، و حكم حتمی خدا جاری است به اینكه مردم ظالم را هدایت نكند، (و الذین كفروا و كذبوا بایاتنا اولئك اصحاب النار هم فیها خالدون ).

و لذا بعد از جمله (و لو شئنا لرفعناه بها) فرمود: (لكنه اخلد الی الارض و اتبع هواه ) و بنابراین بیان ، تقدیر كلام این می شود: (لكنا لم نشاء ذلك لانه اخلد الی الارض و اتبع هواه و لیكن ما چنین چیزی را نخواستیم برای اینكه او به زمین چسبیده و هوای دل خود را پیروی كرده ، و چنین كسی مورد اضلال ما است نه مورد هدایت ). همچنانكه فرموده : (و یضل الله الظالمین و یفعل الله ما یشاء).

(فمثله كمثل الكلب ان تحمل علیه یلهث او تتركه یلهث ) یعنی او دارای چنین خوئی است ، و از آن دست بر نمی دارد، چه او را منع و زجر كنی و چه به حال خود واگذاریش . و كلمه (تحمل ) از حمله كردن است نه از حمل و بدوش كشیدن .

(ذلك مثل القوم الذین كذبوا بایاتنا) پس تكذیب از آنان سجیه و هیئت نفسانی خبیثی است كه دست بردار از صاحبش نیست ، زیرا آیات ما یكی دو تا نیست ، همواره آیات ما را به حواس خود احساس می كنند و در نتیجه تكذیب ایشان نیز مكرر و دائمی است . (فاقصص القصص ) كلمه (القصص ) مصدر است ، و به معنای (اقصص قصصا داستان بگو داستان گفتنی ) است و ممكن هم هست اسم مصدر و به معنای (اقصص القصه داستان كن این قصه را) بلكه تفكر كنند و در نتیجه برای حق منقاد شده و از باطل بیرون آیند.





ساء مثلا القوم الذین كذبوا بایاتنا و انفسهم كانوا یظلمون





صفت نكوهیده آنان را مذمت نموده و اعلام می كند به اینكه تكذیب ایشان به جائی ضرر نمی زند، بلكه ظلمی است كه در حق خود می كنند، زیرا دیگران از تكذیب ایشان ضرری نمی بینند.





من یهد الله فهو المهتدی و من یضلل فاولئك هم الخاسرون





(الف و لامی ) كه در (المهتدی ) و در (الخاسرون ) است ظاهرا مفید كمال است نه حصر،

بدون مشیت الهی بر هدایت یا ضلالت كسی ، هدایت و ضلالت صوری است و حقیقی نیست

و مفاد آیه این است كه صرف راه یافتن به چیزی نافع نیست ، و اثر راه یافتن را ندارد مگر وقتی كه هدایت خدای سبحان با آن تواءم باشد، و این هدایت است كه موجب كمال راه یافتن گشته و با آن سعادت آدمی حتمی می شود، و همچنین صرف ضلالت ضرر قطعی نمی رساند مگر اینكه با اضلال خدای سبحان تواءم شود، در این موقع است كه اثرش تمام گشته و با آن ، زیانكاری آدمی حتمی می گردد.

پس صرف اتصال انسان به اسباب سعادت از قبیل ایمان و تقوی موجب نجات نبوده و صرف اتصال به اسباب ضلالت باعث هلاكت نمی شود، مگر اینكه خدا بخواهد و آن كس را كه در صدد بدست آوردن هدایت است هدایت نموده و آن را كه در طریق ضلالت است اضلال نماید.

بنابراین برگشت معنای جمله مورد بحث به این می شود كه : هدایت وقتی حقیقتا هدایت است و آثار هدایت بر آن مترتب می شود كه در آن خداوند هم مشیت داشته باشد، و گر نه صرف صورت است ، و حقیقتی ندارد، و همچنین است امر در اضلال ، و اگر خواستی بگو كه كلام مورد بحث دلالت می كند بر حصر هدایت حقیقی در خدای سبحان ، و حصر اضلال واقعی در او (و ما یضل به الا الفاسقین ).





و لقد ذرانا لجهنم كثیرا من الجن و الانس ...





توضیح عدم منافات بین آیاتی كه دلالت دارند بر اینكه نتیجه خلقت ، رحمت است باآیه : (لقد ذراءنا لجهنم كثرا من الجن

كلمه (ذرء) به معنای آفریدن است ، و در این آیه خدای تعالی جهنم را نتیجه و غایت آفریدن بسیاری از جن و انس دانسته ، و این با تعریفی كه در جای دیگر كرده و فرموده نتیجه آفریدن خلق رحمت است كه همان بهشت آخرت باشد، از قبیل آیه (الا من رحم ربك و لذلك خلقهم ) منافات ندارد، برای اینكه معنای غرض بحسب كمال فعل و آن هدفی كه فعل منتهی به آن می شود مختلف می گردد.

توضیح اینكه ، نجار وقتی بخواهد دربی بسازد نخست به چوب هایی كه برای اینكار تهیه دیده می پردازد، آنگاه آنها را ورانداز نموده سپس به اره كردن و تیشه زدن و رنده نمودن آن می پردازد تا در آخر، درب مورد نظر خود را می سازد، پس كمال غرض نجار از اینكارها كه روی انجام می دهد تنها و تنها به عمل آوردن درب است ، و این از یك جهت است ، و از جهت دیگر نجار از همان اول امر می داند

كه تمامی این چوب ها (مثلا اگر بیست من است همه این بیست من ) صالح برای درب شدن نیست ، چون درب هیاءت مخصوصی دارد غیر هیاتی كه این الوارها و چوب ها دارند، و برگرداندن هیاءت آنها به هیاءت یك جفت درب مستلزم این است كه مقداری از آن ضایع گشته و به صورت هیزم در آید، چون این مقدار، از هندسه و نقشه عمل بیرون است ، و این هیزم شدن مقداری از ابعاض چوب و دور ریختن آن در نقشه و قصد نجار داخل بوده ، و نجار نسبت به آن اراده ای داشته كه باید آن را اراده ضروری نامید، پس این نجار نسبت به این الوار و تیرهایی كه در جلو خود گذاشته دو نوع غایت در نظر دارد، یكی غایت كمالی است ، و آن این است كه این چوب ها را به صورت دربی در آورد، دوم غایتی است تبعی و آن این است كه مقداری از این چوب ها را درب بسازد و مقداری را كه استعداد درب شدن ندارد، ضایع كرده و دور بریزد.

و همچنین زارع ؛ او نیز زمین را زراعت می كند برای اینكه گندم درو كند، و لیكن در روز درو، همه كشت هایش عایدش نمی شود، بلكه مقداری از بذرش فاسد گشته در زمین می پوسد، و یا كرم ها آن را می خورند و یا بعد از سبز شدن گوسفندان آن را می چرند، و حال آنكه غرض زارع از افشاندن بذر این بوده كه همه آن عایدش شود، پس او نیز دو غرض دارد به دو وجه یكی همینكه همه عایدش شود، دیگر اینكه مقداری از آن عایدش گشته ما بقی ضایع شود.

خدای تعالی نیز مشیتش تعلق گرفت به اینكه در زمین موجودی خلق كند تمام عیار و كامل از هر جهت به نام انسان تا او را بندگی نموده و بدین وسیله مشمول رحمتش شود، و لیكن اختلاف استعداداتی كه در زندگی دنیوی كسب می شود، و اختلافی كه در تاءثیرات هست نمی گذارد تمامی افراد این موجود (انسان ) در مسیر و مجرای حقیقی خود قرار گرفته و راه نجات را طی كند، بلكه تنها افرادی در این راه قرار می گیرند كه اسباب و شرایط برایشان فراهم باشد، اینجاست كه غرض خدای تعالی هم مانند آن نجار و زارع به دو اعتبار متعدد می شود، و صحیح است بگوییم : برای خدای تعالی غایتی است در خلقت انسان - مثلا - و آن این است كه رحمتش شامل آنان گشته و همه را به بهشت ببرد، و غایت دیگری است در خلقت اهل خسران و شقاوت ، و آن این است كه ایشان را با اینكه برای بهشت خلق كرده به دوزخ ببرد، ولی غایت اولی غایتی است اصلی ، و غایت دوم غایتی است تبعی و ضروری ، و در هر جا كه می بینیم سعادت سعید و شقاوت شقی مستند به قضای الهی شده باید بدانیم كه آن دلیل ناظر به نوع دوم از غایت است ، و معنایش این است كه خدای تعالی از آنجایی كه مال حال بندگان خود را می داند و از اینكه چه كسی سعید و چه كسی شقی است همین سعادت و شقاوت مورد اراده او هست ، لیكن اراده تبعی نه اصلی .

و از جمله ادله ای كه باید حمل بر این نوع از غایت شود آیه (و لقد ذرانا لجهنم كثیرا من الجن و الانس ) و آیات دیگری است كه دارای چنین سیاقی باشد، و آن بسیار است .

دوزخیان خود سبب شدند بر جوارح آنان مهر بزند

(لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم آذان لا یسمعون بها) این قسمت از آیه شریفه اشاره است به اینكه دوزخیان كسانی هستند كه استعداد برای وقوع در مجرای رحمت الهی در آنان باطل گشته ، و دیگر در مسیر وزش نفحات ربانی قرار نمی گیرند، و از مشاهده آیات خدا تكانی نمی خورند، گویا چشم هایشان نمی بیند، و از شنیدن مواعظ مردان حق متاءثر نمی گردند تو گوئی گوش ندارند، و حجت ها و بیناتی كه فطرتشان در دلهایشان تلقین می كند سودی به حالشان ندارد و یا گوئی دل ندارند.

البته هیچ عقل و گوش و چشمی در عمل خود فاسد نمی شود، چون همانطور كه قرآن فرموده : (لا تبدیل لخلق الله ) در خلقت خدا تغییر و تبدیلی رخ نمی دهد، مگر اینكه همین تغییر و تبدیل هم به دست خود خدای تعالی انجام شده و خود از باب خلقت باشد، و لیكن آیه شریفه (ذلك بان اللّه لم یك مغیرا نعمه انعمها علی قوم حتی یغیروا ما بانفسهم ) صریحا اعلام می دارد به اینكه خدای تعالی نعمتی را كه به قومی داده پس نمی گیرد، مگر آنكه خود آنان باعث زوال و دگرگونی آن شوند.

پس این نفهمیدن و ندیدن و نشنیدن دوزخیان از چیست ؟ جواب این است كه گر چه بطلان استعداد و فساد عمل دل ها و چشم ها و گوش های ایشان مستند به خدای تعالی است ، الا اینكه خدای تعالی این كار را به عنوان كیفر عمل های زشت ایشان كرده ، پس خود آنان سبب شدند كه با تغییر راه عبودیت نعمت خدا را تغییر دادند، خداوند هم مهر بر دل هایشان نهاده و دیگر با این دل ها آنچه را كه باید بفهمند نمی فهمند، و پرده بر چشم هایشان كشیده و دیگر با این چشم ها آنچه را كه باید ببینند نمی بینند، و سنگینی را بر گوش ‍ هایشان مسلط كرده و دیگر با این گوش ها آنچه را كه باید بشنوند نمی شنوند، و همه اینها نشانه این است كه ایشان راه به دوزخ می برند.

(اولئك كالانعام بل هم اضل ) این جمله نتیجه بیان سابق و شرح حال ایشان است ،

آنچه را كه مایه امتیاز انسان از سایر حیوانات است از دست داده اند، و آن تمییز میان خیر و شر، و نافع و مضر در زندگی سعید انسان ، به وسیله چشم و گوش و دل است . و اگر در میان همه حیوانات بی زبان به انعام تشبیه شدند با اینكه اینگونه اشخاص خوی و خصال درندگان را نیز دارا هستند، برای این است كه در میان صفات حیوانیت تمتع به خوردن و جهیدن كه خوی انعام است مقدم تر نسبت به طبع حیوانی است ، چون جلب نفع ، مقدم بر دفع ضرر است ، و اگر در انسان قوای دافعه و غضبیه نیز به ودیعه سپرده شده باز بخاطر همان قوای جاذبه شهویه است ، و غرض نوع انسان در زندگی حیوانیش اول به تغذی و تولید مثل تعلق می گیرد، و سپس ‍ برای حفظ و تحصیل این دو غرض ، قوای دافعه را اعمال می كند، پس آیه مورد بحث از نظر مفاد نظیر آیه (و الذین كفروا یتمتعون و یاءكلون كما تاكل الانعام و النار مثوی لهم ) است .

توضیحی درباره گمراه تر بودن دسته ای از مردم ، از چهارپایان (اولئك كالانعامبل هم اضل )

و اما جمله (بلكه ایشان از چارپایان هم گمراه ترند) كه لازمه اش وجود یك نحوه ضلالتی در چارپایان است دلیلش این است كه ضلالتی كه در چارپایان هست ضلالتی است نسبی و غیر حقیقی ، برای اینكه چارپایان بحسب قوای مركبه ای كه آنها را وادار می كند به اینكه همه همت خود را در خوردن و جهیدن صرف كنند، در تحصیل سعادت زندگی ای كه برایشان فراهم شده گمراه نیستند و در اینكه قدمی فراتر نمی گذارند هیچ مذمتی بر آنها نیست ، و گمراه خواندنشان به مقایسه با سعادت زندگی انسانی است كه آنها مجهز به وسائل تحصیل آن نیستند.

بخلاف كر و كورهای از افراد انسان كه با مجهز بودن به وسائل تحصیل سعادت انسانی و با داشتن چشم و گوش و دلی كه راهنمای آن سعادت است با این حال آن وسائل را اعمال نكرده و چشم و گوش و دل خود را نظیر چشم و گوش و دل حیوانات ضایع و معطل گذارده اند مانند حیوانات تنها در تمتع از لذائذ شكم و شهوت استعمال كرده اند به همین دلیل اینگونه مردم از چارپایان گمراه ترند، و بر خلاف چارپایان استحقاق مذمت را دارند.

(اولئك هم الغافلون ) این جمله نتیجه كلام قبلی و بیان حال دیگری است برای آنان ، و آن این است كه حقیقت غفلت همان است كه ایشان دچار آنند، چون غفلتی است كه مشیت خدای سبحان مساعد آن است ، و مشیت خدا با مهر زدن بر دل ها و چشم ها و گوش هایشان ، ایشان را به آن مبتلا كرده ، و معلوم است كه غفلت ریشه هر ضلالت و باطلی است .بحث روایتی

(روایاتی در مورد آیات مربوط به بلعم باعورا)

علی بن ابراهیم قمی در تفسیر خود در ذیل آیه (و اتل علیهم نبا الذی آتیناه آیاتنا...) می گوید: پدرم از حسین بن خالد از ابی الحسن امام رضا (علیه السلام ) برایم نقل كرد كه آن حضرت فرمود: بلعم باعورا دارای اسم اعظم بود، و با اسم اعظم دعا می كرد و خداوند دعایش را اجابت می كرد، در آخر بطرف فرعون میل كرد، و از درباریان او شد، این ببود تا آنروزی كه فرعون برای دستگیر كردن موسی و یارانش در طلب ایشان می گشت ، عبورش به بلعم افتاد، گفت : از خدا بخواه موسی و اصحابش را به دام ما بیندازد، بلعم بر الاغ خود سوار شد تا او نیز به جستجوی موسی برود الاغش از راه رفتن امتناع كرد، بلعم شروع كرد به زدن آن حیوان ، خداوند قفل از زبان الاغ برداشت و به زبان آمد و گفت : وای بر تو برای چه مرا می زنی ؟ آیا می خواهی با تو بیایم تا تو بر پیغمبر خدا و مردمی با ایمان نفرین كنی ؟ بلعم این را كه شنید آنقدر آن حیوان را زد تا كشت ، و همانجا اسماعظم از زبانش برداشته شد، و قرآن درباره اش فرموده : (فانسلخ منها فاتبعه الشیطان فكان من الغاوین ، و لو شئنا لرفعناه بها و لكنه اخلد الی الارض و اتبع هواه فمثله كمثل الكلب ان تحمل علیه یلهث او تتركه یلهث ) این مثلی است كه خداوند زده است .

مؤ لف : ظاهر اینكه امام در آخر فرمود: (و این مثلی است كه خداوند زده است ) این است كه آیه شریفه اشاره به داستان بلعم دارد، و به زودی در بحث از اسماء حسنی بحث از اسم اعظم خواهد آمد - ان شاء اللّه -.

و در الدر المنثور است كه فاریابی و عبدالرزاق و عبد بن حمید و نسائی و ابن جریر و ابن المنذر و ابن ابی حاتم و ابو الشیخ و طبرانی و ابن مردویه همگی از عبداللّه بن مسعود نقل كرده اند كه در ذیل آیه (و اتل علیهم نبا الذی آتیناه آیاتنا فانسلخ منها) گفته است : این شخص مردی از بنی اسرائیل بوده كه او را (بلعم بن اءبر) می گفتند.

و نیز در همان كتاب آمده كه عبد بن حمید و ابو الشیخ و ابن مردویه از طرقی از ابن عباس نقل كرده اند كه گفت : این مرد بلعم بن باعورا - و در نقل دیگری بلعام بن عامر - بوده و همان كسی بوده كه اسم اعظم می دانسته ، و در بنی اسرائیل بوده است .

مؤ لف : اینكه وی اسمش بلعم و از بنی اسرائیل بوده از غیر ابن عباس نیز روایت شده ، و از ابن عباس غیر این هم روایت كرده اند.

داستانی كه در روح المعانی درباره شاءننزول آیات شریفه : (و اتل علیهم نباء الذی ...)نقل كرده است .

و در روح المعانی در آنجا كه قول به این را كه ، آیه در حق امیه بن ابی الصلت ثقفی نازل شده نقل می كند، می گوید: امیه بن ابی الصلت كتب قدیمه را خوانده و به دست آورده بود كه خداوند پیغمبری را خواهد فرستاد، و امیدوار بود بلكه خداوند خود او را مبعوث كند، در این میان سفری به بحرین كرد و در آنجا مدت هشت سال بماند، در همان اوائل ورودش به بحرین بعثت خاتم النبیین (صلّی اللّه علیه و آله ) را شنیده بود، بعد از هشت سال به اتفاق عده ای از یارانش به زیارت رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله ) آمد، رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله ) او را به اسلام دعوت فرمود، و سوره یس را بر او تلاوت كرد، وقتی سوره تمام شد امیه از جای جست و در حالی كه پاهایش را می كشید بیرون آمد، قریش به دنبالش بیرون آمده پرسیدند، نظر تو درباره این مرد چیست ؟ گفت باید درباره اش فكر كنم .

از آنجا به شام رفت و بعد از واقعه جنگ بدر می خواست تا به مدینه آمده و اسلام بیاورد، و لیكن وقتی در بین راه قضیه بدر را شنید از تصمیم خود برگشت و گفت : اگر این مرد پیغمبر بود خویشاوندان خود را نمی كشت ، از همان نیمه راه به طرف طائف رفت و در همانجا بماند تا در گذشت .

خواهرش فارعه بعد از مرگ برادرش نزد رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله ) آمد و آن حضرت از خاطرات هنگام وفات برادرش ‍ پرسید، فارعه عرض كرد: برادرم در هنگام مرگ این اشعار را سرود:

كل عیش و ان تطاول دهرا





صائر مره الی ان یزولا





لیتنی كنت قبل ما قد بدالی





فی قلال الجبال ارعی الوعولا





ان یوم الحساب یوم عظیم





شاب فیه الصغیر یوما ثقیلا





آنگاه رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله ) فرمود: از اشعار برادرت برایم بخوان ، فارعه اشعار زیر را از او نقل كرد: لك الحمد و النعماء

و الفضل ربنا





و لا شی ء اعلی منك جدا و امجد





ملیك علی عرش السماء مهیمن





لعزته تعنوا الوجوه و تسجد





فارعه این اشعار را تا به آخر خواند و آن قصیده ای را كه امیه در اولش سروده بود:

وقف الناس للحساب جمیعا





فشقی معذب و سعید





برای آن حضرت خواند و بعد از آن قصیده دیگری را كه چند بیت زیر از آن است انشاد كرد:

عند ذی العرش یعرضون علیه





یعلم الجهر و السرار الخفیا





یوم یاتی الرحمان و هو رحیم





انه كان وعده ماتیا





رب ان تعف فالمعافاه ظنی





او تعاقب فلم تعاقب بریا





رسول خدا بعد از شنیدن این اشعار فرمود: اشعار برادرت ایمان آورد و لیكن دلش ایمان نیاورد، و در شان این جریان بود كه آیه مورد بحث نازل شد.

مؤ لف : داستان بالا كه روح المعانی آن را نقل كرده مجموعه ای است كه از چند روایت بدست آمده ، و در مجمع البیان هم اجمال داستان را نقل كرده و گفته : اینكه این آیه درباره این مرد نازل شده مطلبی است كه از روایت عبد اللّه بن عمر و سعید بن مسیب و زید بن اسلم و ابی روق استفاده می شود. و ظاهرا آیات مورد بحث مكی هستند چون سوره در مكه نازل شده ، بنابراین مطلبی كه راویان بالا آن را روایت كرده اند از باب تطبیق آیه بر مصداق است ، نه اینكه آیه درباره خصوص آن داستان نازل شده باشد.

راهب فاسق به نفرین خود مبتلا گردید

صاحب مجمع البیان اضافه كرده است : بعضیها گفته اند قهرمان این داستان ابو عامر بن نعمان بن صیفی راهب است كه رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله ) او را به اسم فاسق مسمی كرده بود، و او مردی بود كه در جاهلیت در سلك رهبانان در آمد. و لباس خشن می پوشید، و در عهد اسلام به مدینه آمد و از رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله ) پرسید این چه دینی است كه آورده ای ؟ گفت این حنفیت و دین ابراهیم است ، او گفت : من نیز بر همان دینم . حضرت فرمود: تو بر دین ابراهیم نیستی ، چون در دین ابراهیم چیزی را داخل كرده ای كه جزء آن نیست ، ابو عامر گفت : خداوند از من و تو آن كس را كه دروغگو است به دردی دچار كند كه خویشانش او را در بیابان انداخته و او در تنهایی جان بدهد.

این را بگفت و به میان شامیان در آمد، و از آنجا به منافقین پیغام داد تا اسلحه جمع آوری كنند، آنگاه نزد قیصر روم رفت و از او قشونی گرفت تا بیاید و رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله ) را از مدینه بیرون كند، لیكن در شام به نفرین خود مبتلا شد، و تنها و رانده شد و جان بداد (راوی این داستان سعید بن مسیب است ).

مؤ لف : اشكال اینكه سوره مورد بحث كلی است اشكالی است بجا و صحیح ، البته داستانهای دیگری كه آیه را بر آنها تطبیق كرده اند نیز هست كه چون فایده ای در نقل آنها نیست می گذریم .

و نیز در مجمع البیان است كه امام ابو جعفر (علیه السلام ) فرمود: اصل در داستان مورد نظر آیه بلعم باعورا است ، و سپس خداوند آن را برای هر كس از مسلمین كه هوای نفس خود را بر هدایت خدا ترجیح دهد مثل زده است .

و در تفسیر قمی در روایتی كه ابی الجارود از حضرت ابی جعفر (علیه السلام ) نقل كرده آمده كه آن حضرت در ذیل جمله (لهم قلوب لا یفقهون بها) فرمود: خداوند مهر بر دل هایشان زده و دیگر تعقل نمی كنند، و در معنای (و لهم اعین ) فرمود: بر چشم هایشان پرده ای است مانع از هدایت (لا یبصرون بها) و دیگر راه هدایت را نمی بینند (و لهم آذان لا یسمعون بها) خداوند در گوش هایشان ثقلی قرار داده كه هرگز ندای هدایت را نمی شنوند.

و در الدر المنثور است كه بیهقی در كتاب اسماء و صفات از عبد الله بن عمرو بن عاصی روایت كرده كه گفت :

از رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله ) شنیدم كه می فرمود: خدای تعالی خلق خود را در ظلمتی آفریده وسپس نوری از خود بر ایشان تابانید، پس هر كس كه تابش آن نور او را گرفت هدایت یافت ، و هر كس را نگرفت گمراه گشت .

و نیز در همان كتاب است كه حكیم ترمذی و ابن ابی الدنیا در كتاب مكائد الشیطان و ابو العلی و ابن ابی حاتم و ابوالشیخ و ابن مردویه همگی از ابی درداء روایت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله ) فرمود: خداوند جن را بر سه صنف آفرید، یك صنف مارها و عقربها و حشرات زمین و صنف دیگر مانند باد در هوا هستند، و صنف سوم طایفه ای هستند كه ثواب و عقاب دارند، و خداوند آدمیان را نیز بر سه صنف آفرید، یك صنف بهائم را می مانند و خداوند در حقشان فرمود: (لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم آذان لا یسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضل ) و جنس دیگری اندامشان اندام آدمی است ولی ارواحشان ارواح شیاطین است ، صنف سوم مردمی هستند كه در روز قیامت - كه هیچ سایه ای جز سایه خدا نیست - در زیر سایه خدا قرار دارند.

مؤ لف : و به زودی در یك مقام مناسب بحث در پیرامون جن و شیاطین انسی خواهد آمد - ان شاء الله -.